داستان مدیریتی

داستان مدیریتی داستان مدیریتی را مطالعه بنمایید: ♦مردي گرسنه و فقير از راهي عبور مي كرد و با خود مي گفت: «خداي من چرا من بايد اينگونه گرسنه باشم. من بنده تو هستم و امروز از تو غذايي مي خواهم، تو به من دندان داده اي ، نان هم بايد …