داستان های مدیریتی(جهل)

داستان های مدیریتی(جهل)       استاد معرفت بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید استاد سراسیمه به سراغ زن …